تاوان

خودم را حذف کردم

تا تو را پر رنگ تر ببینم

امام خودم شده بودم

غم زجر گناه، تاوان ام

دریغ نکن دعایت را ازم


قدرت نبخشیدن، به طلاق امید

 

کجا را کج پا گذاشتیم که رسیدم به اینجا!

 

آن لحظه تاریک،چی بود. کی، چگونه و چرا روح ما را تاسخیر کرد. حالا که راه پیدا کرده به زندگی ما آیا باید از آن خوب پذیرایی کرد؟

وقتی به زبان می آید کلام "نا امیدی" و فاتحه دلبستگی به زیبایی و خوبی را برایت می سرایند؛ چنگ میزنی و میخواهی " سرو " بمانی آیا می دانی محل أمنت کجاست؟

فایده ناامیدی که اینقدر زود به سمتش کشیده می شویم،چیست؟ آیا دردی را التیام می دهد.

چرا ما را این بس نیست، چراغی خیلی کم سو از تاریکی محض، لذت بخش تر است.

عاشقِ منتظرِ پاک باخته می داند از چه میگویم.

می داند؛ قدرت نبخشیدن، به طلاق امید، یعنی چی!

آری دماوند و البرز بودن در زمستان سراسر یخ زده؛ سرو بودن در برهوت بی برگی، شاید کاری عبس باشد.

اما چشم های غبار گرفته را با اشک زلال امید غسل بدهیم می توانیم جور دیگر ببینیم.

 

 

آقای من،

شنیده ام که امید در این زمانه، مقامی هم شأن شهید در رکاب پیامبر را دارد؛ ولی چه کنم، دلتنگی جمعه هایی که یکی پس از دیگری تمام میشوند، راه گلویم را بسته اند اما داغ بر زبانم می زنم تا شکوه نکنم از دوری.

ادرکنی یا صاحبِ عصر و الزمان

لحظه حضور زمزمه گر عشق،نور باران

پیامبر مهجور

مضطر حقیقی در چه حالی است. وی در حصر نغمه غربت زمانه و حق تضئیع شده، جشن شادی 17ربیع الاول را گرفته است.

ذره ای از شأن پایکوبی برای سر سلسله خلقت و خاتم النبیاء کم نمی شود چرا که در این روز،روح ها و قلب ها شاهد آغازگری زمزمه عشق به نجات بخش عصر و زمان بودند.

چه کنیم که بوی خاکستر فراق و حزن سنگین غربت زمانه، سایه انداخته به شیرنی تولد عظیم.

اگر شدت غم تا به حال بی تابتان کرده باشد؛ عمق کلام را می توانید درک کنید. شده است بخندید اما درونتان خبری دیگر باشد.

با تمام وجود، قدمتان نور باران باد. شادا، که همچنان زیر چتر محبت ، سیراب عطر امیدیم.

خوش به حال عاشقان

 

هر زمان مزه مزه کردی عشق را ، طعم سحر انگیز می یابد انتظار

بی تابی ات؛ تو را به جنگ زمان می برد

لطف ندانستن وقت انتها در تنهایی

فقط؛ تورا

در صبر غوطه ور میکند

چشمانت همیشه نمدارست

دستانت به آسمان چنگ می زند

خدا خدا که نکند کم بیاوری

طعم تلخِ تیک تاک، ترک می اندازد به سکوتت

گر روح ات؛ خسته تر و زخمی تر

به سوز آه ؛ دمِ منجمد یأس  آب میگردد

خانقاه دلت، جولانگاه شورانگیز داغ غمت میشود

راه ندارد هیچ به حریم بلوری گوهر ناب

خوش به حال عاشقان