کجا را کج پا گذاشتیم که رسیدم به اینجا!
آن لحظه تاریک،چی بود. کی، چگونه و چرا روح ما را تاسخیر کرد. حالا که راه پیدا کرده به زندگی ما آیا باید از آن خوب پذیرایی کرد؟
وقتی به زبان می آید کلام "نا امیدی" و فاتحه دلبستگی به زیبایی و خوبی را برایت می سرایند؛ چنگ میزنی و میخواهی " سرو " بمانی آیا می دانی محل أمنت کجاست؟
فایده ناامیدی که اینقدر زود به سمتش کشیده می شویم،چیست؟ آیا دردی را التیام می دهد.
چرا ما را این بس نیست، چراغی خیلی کم سو از تاریکی محض، لذت بخش تر است.
عاشقِ منتظرِ پاک باخته می داند از چه میگویم.
می داند؛ قدرت نبخشیدن، به طلاق امید، یعنی چی!
آری دماوند و البرز بودن در زمستان سراسر یخ زده؛ سرو بودن در برهوت بی برگی، شاید کاری عبس باشد.
اما چشم های غبار گرفته را با اشک زلال امید غسل بدهیم می توانیم جور دیگر ببینیم.

آقای من،
شنیده ام که امید در این زمانه، مقامی هم شأن شهید در رکاب پیامبر را دارد؛ ولی چه کنم، دلتنگی جمعه هایی که یکی پس از دیگری تمام میشوند، راه گلویم را بسته اند اما داغ بر زبانم می زنم تا شکوه نکنم از دوری.
ادرکنی یا صاحبِ عصر و الزمان